می خواهم نامه ای برای تو بنویسم
میخواهم نامه ای بنویسم بگویم که دیگر دلم طاقت دوری ندارد من میدانم که تو چه قدر از من دوری
در قلب من و تو جایی جز عشق نیست عشقی که در کنار تو فقط و فقط جاودانه است.
میخواهم نامه ای بنویسم که شاید این راه دور را برای من و تو نزدیک کند بنویسم که شاید راه
من و تو دور باشد ولی وقتی قلبها به یکدیگر نزدیک باشد دیگر آن دوری به نزدیکی و شاید با هم
و در کنار یکدیگر بودن را بدهد.
مینویسم که عشق من نسبت به تو و عشق تو نسبت به من کم نشود
تا به حال در گورستان پائیز بوته لرزانی را در آغوش گرفته ای…….. ؟ قلبت را بر خارش فشرده ایی ......؟ با خون گرمت آبیاریش کرده ای......؟ و با گرمای وجودت معشوق را به گل نشانده ای....!!!!؟؟؟؟
تو هم مثل ما انسانها هزار رنگی و عاشق رنگ ...کنار گلی خوشرنگ می نشینم.. آواز ریا سر میدهی گل دلداده را رها میکنی .... می پژمرانی .....تمامی عمر کوتاهش را به انتظارت می نشانی ...و هوسبازانه به خلوت گلی دیگر می گریزی؟
عشق شاید زود تو را عاشق و دلتنگ کند اما هرگز تو را سیر نمی کند
در غروب تنهایی سکوت دل هارا می شکنم
در شبی مهتابی ستاره هارا برایت می چینم
واز پرچین بی کسی عبور می کنم
به امید اینکه تو بیا یی
اما امروز هم گذشت وخورشیدغروب کرد و
من ماندم وتنهایی
ترکه رفته بوده مکه. تو مراسمی که باید به شیطون سنگ بزنه، یهو سنگاش تموم میشه... اونم به جاش فحش خواهر و مادر میده!!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|